من همینیم که هستم،گاهی ام خوب نیستم،بعد از به نام ایزد،و تقدیم احترام،اکسیژن همیشگی شعر من" سلام "
 

تا زمانی که امید داریم، جهت درست، انرژی و نقشه ای برای حرکت داریم

تا زمانی که امید داریم، جهت درست، انرژی و نقشه ای برای حرکت داریم

....
برگشت خرداد 1403

اینستاگرام

https://www.instagram.com/p/ByaXUcDpUZv/?utm_source=ig_web_copy_link

اینستاگرام من

عید

جهان بر ابرویِ عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابرویِ یار باید دید

مگر نسیمِ خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید...

#حافظ : ) :

من همه این عکس های سلفی را برای تو میگیرم
شاید این ژست ها را تحلیل کنی
از خنده های بی رنگم دلتنگی ام را بفهمی
از نگاه ماتم چشم انتظاری ام را
از زردی گونه هایم دردِ دوری ات را

اصلا شاید ندانی
همه این عکس ها که هر جا میرسم در گوشی ام ثبت می شود
شرحِ حالِ روزمرگی های منند
در مقابل احوالی که نمی پرسی

این متن ها که زیر عکس هایم رژه می روند
درد دل های آواره منند
در کوچه علی چپی که تو خود را به آن زده ای

این روزها مخاطبان بی خاصیت زیاد و
و احساسات خالص کم است
شاید ندانی تو خاص ترین مخاطبِ احساسِ خالصم هستی

خودم را میزنم به هر دری
شاید راه بیایی با دل دیوانه ای
که در عکس ها
بی وقفه می خندند
دوربین که می چرخد سمت دیگر
بی محابا می بارد
و دعا می کند
عکس هایِ برعکس
پیغامبرانِ راستینی باشند
که تو را دگر باره به سمت من هدایت کنند

#پریسا_زابلی_پور

https://telegram.me/tamina1987

@tamina1987

یک به یک

دشوارترین شکنجه
این بود
که ما
یک به یک
به درون خویش
تبعید شدیم...

#شفیعی_کدکنی

کانال ما در تلگرام

کلیک کنید

https://telegram.me/tamina1987

یواشکی

می گویند همه جای دنیا، آدم هایی هستند که یکی را یواشکی دوست دارند. یواشکی به این معنی که به خودش نمی گویند یا مثلاً مستقیماً نمی گویند. برای پنهان کردن علاقه شان دلایل شخصی خودشان را دارند. از دور می نشینند به تماشای معشوقشان و گاهی با عناوین دیگری به او نزدیک می شوند.

همیشه تصور می کردم که دلم می خواهد اگر کسی یواشکی دوستم دارد، یک روز بیاید و به من بگوید. یا لااقل خودم متوجه اش شوم. دلم می خواست از تمام عشق هایی که در کره ی زمین متعلق به من است، مطلع باشم و از ذره ذره اش لذت ببرم. دلم می خواست بدانم چه کسی یواشکی مدت ها مرا زیر نظر گرفته، سعی در شناختن و خوشحال کردنم داشته، یک جاهایی، یک وقت هایی، بدون این که خودم بدانم هوایم را داشته یا دقایقی قبل از خواب به من فکر کرده!

دوست داشتن های یواشکی لذت بخش است. آدم نباید آرزو کند که این یواشکی ها آشکار شوند. اگر آشکار شوند، خراب خواهند شد! یا معشوق دست رد به سینه اش می زند، یا سرد می شود، یا... اگر هم قبولش کند و عشق دو طرفه ای حاصل شود، اگر عاشقِ یواشکی، معشوقش را بشناسد، ویژگی هایش را بداند، اخلاقش دستش بیاید، شاید آن زمان بفهمد که این فرد با تصوراتش فرق دارد. شاید او دیگر همان بُتِ بی نقصی که شب و روز در حال پرستشش بود، نباشد. شاید این معشوق، ویژگی های باب میلش را نداشته باشد! آن موقع است که این علاقه سرد می شود... شاید حتی به مرور زمان از بین برود! به خاطر همین است که می گویم هر آدمی نیاز دارد که یک نفر یواشکی، بدون این که همه چیز را راجع بهش بداند، مثل یک موجود بی نقص دوستش داشته باشد. این دوست داشته شدن های یواشکی، عجیب لذت بخش است...

#پریسا_سهرابی

در سالیان خیلی

در سالیان خیلی دور دهکده ای بود که مردمش همگی کور بودن.
چشمه ای که آب دهکده را تامین می کرد، مدت ها بود که آلوده شده بود و مردم دهکده هم با خوردن اون آب کور می شدن.
مردم دهکده با هم خوب بودن، عاشق همسراشون بودن، تا اینکه یک روز پزشکی به دهکده میاد و دارویی تهیه می کنه و اون دارو را به همه می ده، بعد از اون همه دهکده بینا می شن،
از اون روز مردها و زن های زیادی دیگه عاشق همسراشون نبودن، به هم خیانت می کردن، با آدم های جدید معاشقه می کردن.
تا اینکه پزشک دهکده مهمانی می گیره و همه اهالی دهکده را دعوت می کنه و با نوشیدنی ازشون پذیرایی می کنه.
اما قبل از نوشیدن براشون صحبت می کنه، اون میگه این نوشیدنی را می نوشید
به خاطر چشم هایی که گریستن،
به خاطر چشم هایی که تنهایی را دیدن،
به خاطر چشم هایی که رفتن را دیدن...
حالا از نوشیدنیتون لذت ببرید.
بعد از اون نوشیدنی، همه دهکده دوباره کور می شن!
من کاری ندارم که اون پزشک کارش درست بوده یا نه، اما این رو خیلی خوب می دونم که گاهی برای نجات دادن باید کشت، نگاه ها را، حس ها را، آدم ها را، هر چقدر هم که دوست داشتنی باشن...

 هنگامی که باران پیانو می نوازد
#روزبه_معین

رفتار ما

بله ممکن است دیگران رفتار ما را نفهمند، اما چه باید کرد؟!
اگر دیگران انتظار داشته باشند که فقط کارهایی انجام دهیم که آنها بفهمند و تصمیم های بگیریم که آنها دلیلش را درک کنند، یعنی عملاً انتظار دارند آنگونه که آنها زندگی کرده اند، زندگی کنیم!
بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمی زند، ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم.
چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن ها و تلاش های بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.

هنر عشق ورزیدن
#اریک_فروم

به آدمها نباید زیاد نزدیک شد.

🌷🌷🌷
به آدمها نباید زیاد نزدیک شد.

آدمها با ابهاماتشان زیباترند. 


با چیزهایی که در موردشان نمی بینیم و نمی دانیم دوست داشتنی ترند..

به شناختشان در حدی که "می خواهند"، باید رضایت دادچون شناختِ بیشتر در هر صورت ناامید کننده خواهد بود.

می شود برای شناخت یک آدم زمان گذاشت و همه ی ابعاد روحش را کشف کرد،

می شود وارد حبابش شد و دنیای یک نفری اش را فهمیدو پرده از رازهای مگویش برداشت اما،نمی ارزد،چنین موفقیتی هرگز به خراب شدنِ تصویرو تصورِ زیبایی که از او در ذهن ساخته اید نمی ارزد.

به شدت به رعایت حد و مرزِآدمها معتقدم،
در هر رابطه ای و از هر نوعِ آن،آدمها ازدورزیباترند.
🌷🌷🌷

💫در پایان عمر

💫در پایان عمر 

درباره شانسهایی که نیاورده ایم 


تصمیماتی که طول کشید و هرگز نگرفته ایم 


روابطی ک برقرار نکردیم 


و حرفهایی که هرگز به زبان نیاورده ایم 


پشیمان خواهیم شد! 


پس جوری زندگی کن 


که هرگز پشیمان نشوی!


   ⭐️⭐️⭐️

و من

در عکس هایش که برایم می فرستاد 


 همیشه تنها بود 

در خیابان 


پارک 


خانه

فکر می کردم بی من 


هرجا برود تنهاست 

 

و من  


چه ابلهانه  


عکاس را ندید می گرفتم.


#احسان_نجفی

http://telegram.me/tamina1987

و عشق

و عـــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــــــــــــق... 

گـــــــــمانــــــــــــــم چراغ نــــــــــــــفتــــــــــــــــــــی 


مـــــــــــــادربــــــــــــــــــــــزرگ من اســـــــــــــــــــت 

 

نزدیــــــــــــــــک شـــــــــــــوی 


اشکـــــــــــــــــت را در مــــــــــــــــی‌آورد 


ولـــــــــــــی دردی حـــــــــــس نمـــــــــــیکنــــــــی 

دور شـــــــــــــــــوی 


دنیـــــــــایـــــــــت تاریـــــــک میـــــــشــــــــــود 


درد را حـــــــــس مــــــــیکنـــــــــــی 

 

 

م.م


نام خانوادگی

نـــــام هــــای خــــانــــوادگــــی 


اندوه هزار نسل را در تو زنده می کنند! 


کـــــــــســـی کـــــــــــــــه 


تـــو را به نـــام کوچک صدا می زند... 


آنــقـــــدر دوســــــــتــــــت دارد 


که فقــــط  تــــــــو را یــــادِ  

دردهـــــــــای شـــخصی ات می اندازد! 


منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را 


او که هرگز نتوان یافت همانندش را
 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد 

 
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند 


هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
 

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر 


هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
...
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد 


مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو 


به تو اصرار نکرده است فرایندش را
 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت 


مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید  


بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر 


لای موهای تو گم کرد خداوندش را  

 

کاظم بهمنی

تلفیق دو عطر

 

تلفیق دو عطر .......... 


 زندگی یعنی این......... 


 لبخند دو چتر............ 


زندگی یعنی این...... 


پاییز برای عشق فصل خوبی-ست..... 


نقطه سرِ سطر....... 


زندگی یعنی این.....

پاییز بهاریست

پاییز بهاریست که عاشق شده است 


کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم 


کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم 


برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد 


آفتاب دیدگانم سرد می شد 


آسمان سینه ام پردرد می شد ! 


ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد،اشکهایم همچو باران را منم را رنگ می زد 


وه! چه زیبا بود اگر پاییز بودم  


وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم 

 
شاعری در چشم من میخواند شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله می زد 


در شرار آتش درد نهانی نغمه ی من   


 همچو آوای نسیم پر شکسته  


عطر غم می ریخت بر دلهای خسته  


پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی ! پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام منزلگه اندوه و درد و بدگمانی کاش چون پاییز بودم،کاش چون پاییز بودم!!!

ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ...!!!

ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ...!!! 

ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ؛ 

ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ " ﺗﻮ " 

 

ﺑﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺑﺮﻭﯾﻢ؛ 

ﻭ ﺩﺭ ﺧﺶ ﺧﺶ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ  

ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮕﺶ؛ 

ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﯼ ﮐﻮﺑﯽ ﮐﻨﯿﻢ...!!! 

ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﻏﻢ ﺑﮕﻮ...!!! 

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﻣﺴﺎﻝ " ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻗﻬﺮﻡ "؛ 

''ﻋﺎﺷﻖ'' ﺷﺪﻩ ﺍﻡ... 

 ﺩﻟﺖ ﺑﺴﻮﺯﺩ...!!! 

 

.

مرداد...تولد...نام

نامم را به خاطر ندارم 


و نمی‌دانم لب که باز کنم 


به کدام زبان سخن خواهم گفت، 


به کدام زبان دعا خواهم خواند، 


به کدام زبان دشنام خواهم داد...

تختِ بیمارستانی را می‌مانم 


که به خاطر نمی‌آورد 


بیماران مرده‌اش را...

رنگِ چشمان مادرم را به یاد ندارم
و نمی‌دانم که پدر 


پیپ می‌کشید، یا سیگار؟ 


من در تابستان به دنیا آمدم 


یا پاییز؟ 


در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار، 


یا پنجاه و چهار هزار و سیصد و یک؟ 


نام گربه‌ی خواهرم ببری بود 


یا روکو؟ 


کورش پادشاه روم بود، 


یا پارس؟ 


در کتابِ تاریخ پنجم دبستانمان 


لطفعلی‌خان پیروز شد، 


یا آقا محمدخان؟ 

 
گونه‌ی دختر همسایه 


که به یازده ساله‌گی عاشقش بودم 

 
چه عطری داشت؟ 


درختِ حیاطِ خانه‌ی مادربزرگ 


چه میوه‌ای می‌داد؟ 


نام دوستِ دوران نوجوانی 


که در تصادف مُرد 


چه بود؟ 


ناظم مدرسه ما را 


گوساله صدا می‌زد، 


یا کره‌خر؟

به اتوبوسی قراضه می‌مانم 


که چهره‌ی یکی از مسافرانش را حتی 


در یاد ندارد...

تو را اما به خاطر می‌آورم 


و می‌دانم روسری‌ات 


در دیدار نخست‌مان چه رنگی داشت 


و یشمِ ناخن کدام انگشتت را 


در اضطراب آمدن جویده بودی! 


به حافظه دارم هنوز 


عطر فرانسوی تو 


و زنگِ ایرانی صدایت را 


وقتی سلام مرا جواب می‌گفتی!

می‌توانم به تو بگویم که در آن لحظه 


چند برگ 


از چنارهای خیابانی که در آن بودیم 


به زمین افتادند 


و چند کلاغ 


بر نرده های خاک گرفته‌ی پارک نشستند 


حتا می‌توانم خبرت بدهم 


قلبت چند بار در دقیقه می‌زد 


و چند مژه 


تیله‌ی چشمانت را درخود گرفته بودند!

جهان را می‌شود از یاد برد دقیقه‌ای 


و می‌توان فراموش کرد 


شماره‌ی شناسنامه، 


حسابِ بانکی 

 
و نمره‌ی تلفن خانه‌ی خود را 


اما کارِ دشوارِ به خاطر نیاوردن تو 


تنها از دستِ مرگ ساخته است. 


مرگ هم که وقتی تو با منی 


از کنارم می‌گذرد 


و خود را به ندیدن می‌زند 


آن‌گاه در بهشت 


فرشته‌گان کوچک را توبیخ می‌کند 


برای نشانی اشتباهی که به او داده‌اند 


و در دل 


به لپ‌های گُل انداخته‌شان می‌خندد!

فراموش کردن تو ساده نیست 


چون فراموش کردن این نفس‌ها 


که گویی تکرار می‌شوند 


تا تو را بسرایند...

 

 

یغما گلرویی 

قایقی از یاد تو.....

 

 

قایقی را دیدم که مرا پشت دریا می برد 


دیشب که جای قرص هایم شعر خورده بودم 

 


بهرام محمودی 

و آدم و دلش

 

 

و آدم اگر دلش بگیرد 


دردش را به کدامین پنجره بگوید 


که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود... 

 

 


لیلا کردبچه

فراموش

 

نه تو فراموش می شوی و نه من 


این کوچه ها ... 


باران... 


نیمکت ها... 


تمام پیاده رو های این شهر... 


تورا به یادم می آورند... ///

 


بهرام محمودی

وقتی گریبان عدم

وقتی گریبان عدم

با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را

پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را

با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا

از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم

شیطان به نامم سجده کرد!

 آدم زمینی تر شد و
 عالم به آدم، سجده کرد!

 

من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی…

 

شعر از : افشین یداللهی/
 آهنگساز : فردین خلعتبری/
 خواننده : علیرضا قربانی
تیتراژ:مدار صفر درجه

مرز در عقل و جنون باریک است

مرز در عقل و جنون باریک است
 کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
 مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
 شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
 زخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی
 باده نوشیده شده پنهانی
 باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
 هوشیاریست مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
 نو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر بگذر
 بگذر از سر پیمان بگذر بگذر

دین دیوانه به دین عشق تو شد
 جاده ی شک به یقین عشق تو شد

مستم از جام تهی حیرانی
 باده نوشیده شده پنهانی
 باده نوشیده شده پنهانی


شعر : یداللهی
خواننده : قربانی
آهنگساز : خلعتبری

تیتراژ : شب دهم

حس خوبیه ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده

حس خوبیه ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده

واسه ی رسوندن خودش به تو همه ی راهو نفس نفس زده حس خوبیه

حس خوبیه ببینی یه نفر واسه انتخابه تو مصممه

دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلمه حس خوبیه

تو همین لحظه که دل گیرم ازت از همیشه به تو وابسته ترم

اگه حس خوبه تو به من نبود فکر عاشقی نمیزد به سرم به سرم

به من انگیزه ی زندگی بده تا دوباره حس کنم کنارمی

به دروغم شده دستامو بگیر الکی بگو که بیقرارمی الکی

حس خوبیه ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده

واسه ی رسوندن خودش به تو همه ی راهو نفس نفس زده حس خوبیه

حس خوبیه ببینی یه نفر واسه انتخابه تو مصممه

دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلمه حس خوبیه

اون تو بودی که همیشه با نگاش لحظه های منو عاشقونه کرد

این منم که تو تمومه لحظه هات واسه عاشقی تو رو بهونه کرد

هرگز اون نگاه مهربون تو بی تفاوتی رو یاده من نداد

من پر از نیاز با تو بودنم مگه میشه قلبه من تو رو نخواد

حس خوبیه ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده

واسه ی رسوندن خودش به تو همه ی راهو نفس نفس زده حس خوبیه

حس خوبیه ببینی یه نفر واسه انتخابه تو مصممه

دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلمه حس خوبیه

آدمها شبیه لیوانند

آدمها شبیه لیوانند
 ظرفیتهایی مشخص دارند...
بعضی به اندازه استکان،
 بعضی فنجان ،
 بعضی هم یک ماگ بزرگ،،،
 وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود،
 خیس میشوی،
 حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی
 و در لیوان به جای آب ،
 شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی
 وسرریز شده باشد ،
 لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند.
آدمها مثل لیوان میمانند .
ظرفیت هایی مشخص دارند .
لطفا" قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ،
 ظرفیتشان را بسنج...
به اندازه محبت کن...
اگر اینکار را نکنی ،
 اگر زیادی محبت کنی
 اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند ،
 باد الکی به غبغب انداختند
 و پیراهن احساست را لکه دار کردند ،
 فقط از خودت
 و عملکرد خودت عصبانی باش،
 نه از آدمها که شبیه لیوانند...
سیمین دانشور

حرف هایم را تعبیر می کردی
 سکوتم را تفسیر
 دیروزم را فراموش
 فردایم را پیشگویی
 به نبودنم مشکوک بودی
 در بودنم مردد
 از هیچ گلایه می ساختی
 از همه چیز بهانه
 من کجای این نمایش بودم؟
علم فیزیک دروغ میگوید.. برای دیدن نیاز به نور نیست
 فقط دلیل لازمست
پرواز کن آنگونه که می خواهی وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

ﺷﺒﯽ ﮔــــﺮﮔﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ

ﺷﺒﯽ ﮔــــﺮﮔﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ . . .
ﺑﺎ ﻻﺷﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﺁﻣﺪ…
ﮔﺮﮒ ﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﺭ ﺍﻭ …
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔــــــــﺮﮒ ... ؟
 ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺷﺐ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ
 ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﺑﻮﺩ…
ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺭﺍ …
ﺩﻭﯾﺪﻡ…
ﭘﺮﯾﺪﻡ…
ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻣﺶ …
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ,
ﺍﻣﺎ…
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻃﻌﻤﻪ ﻣﻦ ﻧﺼﯿﺐ ﺳﮕﺎﻥ ﻭﻟﮕﺮﺩ ﺷﻮﺩ

تنها در باران

تنها در باران

روزها وقتی اینطور
 مثل دانه‌های تسبیح دنبال هم ردیف می‌شوند
 و تک تک دنبال سر هم می‌روند
 من مکث می‌کنم و فکر می‌کنم پس من چی؟


 من کجای این رشته‌ام ؟
 فکر می‌کنم حتی اگر نمی‌توانم حرکت را متوقف کنم
 می‌توانم که رشته را پاره کنم
 می‌توانم کاری کنم که روزم برعکس راهش را برود
 می‌توانم شب بیدار باشم. روز بخوابم
 می‌توانم وسط روز بزنم بیرون
 می‌توانم چیزی بگویم که خودم هم تعجب کنم

فکر می‌کنم نمی‌خواهم همه چیز را بدانم
 دلم نمی‌خواهد آخر رودخانه ها را بلد باشم
 و بدانم که بالای هیچکدام از کوهها آتشکده‌ای نیست
 دلم می‌خواهد هنوز امید داشته باشم
 که روی آخرین درخت ، آن پرنده نادیدنی لانه کرده است
 و اگر فقط یک لحظه آوازش را بشنوم راز زندگی را خواهم فهمید

فکر می‌کنم
 دلم نمی‌خواهد بدانم که فردا چه می‌شود
 من از دانستن خسته شده‌ام
 از اینکه رازها را جایی گم کرده‌ام و هر چه دنبالشان می‌گردم پیدایشان نمی‌کنم
 از اینکه امروزها را در این تندباد دیروز کنم
 و چشم بدوزم به فردایی که هرگز نمی‌رسد

امشب اگر صدای مردی را شنیدی
 که در کوچه آواز می‌خواند
 به من فکر کن .

چه آسان تماشاگر

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم ،

 چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ میکنیم

 و چه ارزان به اخمی میفروشیم لذّت با هم بودن را ...

و چه زود دیر می شود و نمی دانیم که شاید فردایی نباشد

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ که

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ که
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ...

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷند
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﻧﺒﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﺎﺑﻮﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
ﻣﺜﻞ
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﮐﺴﯽ
ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺎﺻﯽ
ﺻﺪﺍﯾﯽ
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﯽ
ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻼﻡ ﻫﺎﯾﯽ ...
ﺍﺻﻼ
ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ
ﻧﯿﻤﮑﺖ ﺩﻭﻧﻔﺮﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ
ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ
ﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯾﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ...
بايد باشند هديه هايي كه يادگاري اند...
ﻣﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭘﯽ بايد
ﺷﺎﻫﺪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺭﯾﺘﻢ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﺖ ﮐﻨﻨﺪ...
ﺣﺘﯽ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ
ﺣﺲ ﺷﻮﺩ...
ﺩﺳﺖ ﺧﻄﯽ ﮐﻪ
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻠﺮﺯﺍﻧﺪ
ﻋﮑﺴﯽ ﮐﻪ
ﺍﺷﮑﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ...
ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ...
ﻫﺮ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﺎﺩﺵ
ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﯾﺎ ﻏﻢ
ﭘﺮ ﺍﺷﻚ ﺷﻮﺩ،

ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﯼ

 
  BLOGFA.COM